ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

18 ماه..

خدایا 18 ماه؟؟؟؟!!!! 18 ماهه شدی..باورم نمیشه..بزرگ شدی..خانوم شدی.. لحظه لحظه به تماشا نشستم..ثانیه ثانیه لمس کردم..احساس کردم با تمام وجود..بزرگ شدنتو..خدا رو شکر.. خدارو شکر که بهم فرصت داد ثانیه ثانیه ی این روزا در کنارت باشم و لحظه ای ازت غافل نباشم.. همیشه با هم بودیم..تو بازیات شریک بودم..تو خنده هات شریک بودم..تو گریه هات..تو پیشرفتات و بالندگیت ..تو بیماریات..هر چنداصلا دلم نمیخواد هیچ وقت مریضیتو بیبنم....هزاران بار شکر.. خدایا بهم فرصت و لیاقت بده تا آخرش باهاش باشم..خدایا تنها خواهشم ازت اینه..میخوام بیبنم ..عاشق همه ی روز های رفته و نیامدم.. دومین یلدای زندگیت هم گذشت و تو درست در همین شب 18 ماهه شدی.. هندونه...
2 دی 1391

عکسای مسافرت عسل بانو..

قبل از سفر خونه.. اولین روز داریم میریم دریا.. عروسک خوردنی من..       مامانی زود مایومو بیار برم دریااا.. هااا مایو با تیوپ رسید.. یکی بیاد منو ببره تو دریا.. ای بابا خودم باید دست به کار شم.. دیدین کاری نداشت.. تازه اینجوری بهترم هست..آخ جوووون بزار ببینم اینجا چه خبره؟؟؟ مامانم میگه اینا ماسه اس.. واییییییی... بوووووففففف..چپه شدم که.. چقد آبش شور بود..   این فرشته ماهیو از دریا گرفتیم.. بابایی بیا بریم پیش دوستم.. ستایش و دوست پسرش.. آخ جون اومدیم وسط دریا!!!! نیگا عروسک چه ذوقی می...
27 آذر 1391

عکسهای 15 ماهگی عسل بانو ..

البته با تاخیر..معذرت .. سلام دوستای گلم.. ا واه..ببخشید دیر رسیدیم خدمتتون...   حالا آشتی.. ببینید موهام بلند شده.. هههههههه ذوق زده شدم..(الهی فدای ذوقت بشم من..) رنگ موهای ستایش..مثل خودش عروسکیه.. ستایش صبح ..وقتی که تازه از خواب بیدار شده..هههههه ستایش سیبیل دار میشود.. عجب آلبالوهای ترشی.. آخ جون بالاخره گذاشتن خودم ماست بخورم.. مامانی برم آب بازی؟؟ تو هم بیا آب بازی..ولی خیلی سرده.. صورتمو بشورم.. چرخ و فلک بازی.. هههههه..ای بابا چه حرفایی میزنی ها.. هییییسس..ببینم صدای چیه؟ بای بای.. و بازم ماستتتتتتتت شما کی باشین؟؟؟؟...
27 آذر 1391

همه نگفته هایم..

سلام عمر مامان.. اول بگم ممنونم از بابایی واسه مطلب و قلم قشنگش.. دلم واسه نوشتن تو وبلاگت پر میزنه..ولی نمیدونم چرا قسمت نمیشه بیامو بنویسم.. تو الان 17 ماه و 18 روزته..و من از 15 ماهگیت ننوشتم..خیلی غصه میخورم..آخه تو این دو ماه خیلی شیرین کاری داشتی که یادم رفته.. دخترم ..پاره ی تنم انقد بزرگ شدی که میتونی مادری کنی!!نی نی تو میگیری بغلت میگی : نی نی دادا(لالا)..نی نی جی جی (بهش می می میدی)..میشونیش رو زمین میگی:جییییش..بینیشو پاک میکنی..رو پات تکونش میدی..و در تمام مدت بازی تو با نی نی من دلم غش میره واست..واسه صدای ناز و دخترونت..واسه مهربونی مادرونت.. وقت نماز سجاده ی من و خودتو میاری ..چادرتو میدی من که سرت کنم..و می...
18 آذر 1391

دیدین برگشتممممم......

سلامی به گرمی آفتاب....(البته نه آفتاب این روزا که گرما نداره و آدم می لرزه.) مامانی ستایش(یا به قول خودش مامنی)یه چند وقتیه که می خواد روی بابایی(باباجی)رو کم کنه و در یک اقدام رقابتی بیاد وکیل پایه یک بشه و تو دادگستری جلو بابایی قد علم کنه.خوب ما هم که پایه...... و تا آخرین نفس حمایتش می کنیم.اینا مقدمه بود واسه اینکه توجیه کنم چرا امروز بابایی به ساحت مقدس وبلاگ شما تعرض کرده و می خواد چند خطی قلم بزنه. مامانی تا 15ماهگیتو خوب نوشته و بعد به کلی ولش کرده.انگار نه انگار که واسه شانزدهمین ماه تولدت بعضیا به سختی 7روز مرخصی جور کردندی و بانو مریم و علیا مخدره ستایشو بر فراز آسمان نیلگون خلیج فارس به جزیره مرجانی کیش بردندی و در آنجا ب...
18 آذر 1391

فرهنگ لغت..

ماما..بابا.. بده :بیته بیا:بیا چشم: دشم   (وقتی بهش یه کاریو میگم انجام بده میگه:دشم!(با فتحه)) دریا:دیا(ازش میپرسیم ستایش کجا رفتی؟..میگه:دیا) نون:نو نو نه:ده(ستایش بریم خونه؟...ده) بیرون:ددر بله: بیه  (ستایش منو دوست داری؟..بیه..(البته بیشتر وقتا میگه:ها!)) ببعی : ببیی خار : دار! رفت : دف (ستایش نی نی کو؟..دف!) نیست: نیش (ضبط ماشینو خاموش میکنه..میگه: نیش ..دف...!) پر : در (ستایش در حال بازی کلاغ پر...کلاغ..ستایش میگه: در..) اوف : اوففف آب : آآآو ناز : دااا  (وقتی میخواد نازمون کنه..دست میکشه به صورتمون..میگه : دااا..داااا!!)  جیش : دیش!!!!! پا : پا دست : دس یک : یه (ستایش تا...
5 مهر 1391

بَن بن بُن..

دیروز آقای پدر واسه دختر خانومی بَن بن بُن خرید.. دیشب من همه عکساشو بهت نشون دادم و دربارشون توضیح دادم.. امروز بهت اسم کارت رو میگفتم و تو بر میداشتی و میدادی به من.. بازیشو دوست داری خانوم کوچولو.. عاشق ذوق زدنتم نفسم..
4 مهر 1391

پرژوه ی از پوشک گرفتن نفس..

جمعه که با خاله های من و خونوادم رفته بودیم بیرون..مامانی پوشکتو باز کرد و تا ظهر شما جیش نکردی.. خاله سکینه همش میگفت چقد خوبه که جیش نمیکنه..راحت میتونی از پوشک بگیریش.. و این انگیزه شد واسم که پروژرو شروع کنم.. روز اول هر 1 ساعت میبردمت توالت..و تو هم جیش میکردی..به هوای آب بازی میومدی.. شبش میخواستیم بریم بیرون..پوشکت کردم..تو مغازه دست گرفته بودی به پوشکت و میگفتی: جیشش.. منم بهت گفتم پوشکی مامان..اشکال نداره جیش کن..!!!!!! روز بعد همین که جیش داشتی دست میگرفتی به شلوارت و میگفتی جیش.. امروزم که بهت میگم جیش داری؟؟؟ میگی : ده (نه)...ولی اگه داشته باشی میگی : ها.. الهی مامان فدای این شعورت بشه..دختر فهمیده و زرنگ من.. د...
4 مهر 1391

15 ماهگی..ماما..بابا..

 ماهگی تو خیلی زیبا بود.. چون تو این ماه..تو خونه ی ما..هر روز بیشتر از هزار دفعه کلمه ی ماما..بابا شنیده شد..اونم از دهان کوچولو و خوشبویه تو.. روزی هزار بار گفتی:ماما..ماما..روزی هزار بار گفتم:جون دلم..جون مامان! حتی یه دفه هم از ماما..بابا گفتنت خسته نشدیم..خیلی شیرین صدامون میزنی.. فکر نمیکنم هیچ وقت واسمون تکراری بشه.. هردفه که صدامون میزنی..دلم قنج میره واست..واسه اون صدای ناز و دخترونت.. چقد ماهها زود میگذرن..انگار از 14 ماهگیت فقط 1 ساعت گذشته.. هرروز با کارای جدیدت بهم میفهمونی که داری بزرگ میشی.. هم خوشحال میشم..هم دلگیر..این حسیه که تو تموم این 15 ماه داشتم.. هر روز بهت عاشقترم از قبل.. ستایشم قول بده اون ...
3 مهر 1391

روز دختر..

بازم با تاخیر اومدم روز دختر  رو به تو گل دخترم و همه دخترای پاک ایران زمین تبریک بگم.. امیدوارم تا همیشه مثل الان پاک و معصوم بمونی دختر پاکم.. از این که تو دختری همیشه خوشحالم و خواهم بود و خدا رو شاکرم به خاطر این نعمت بزرگ.. دوستت دارم دختر دوست داشتنی من..
3 مهر 1391