روز میلاد..
و امروز.. 30 خرداد..ساعت 8:25 دقیقه ی صبح.. چه حسی دارم امروز.. نمیتونم وصف کنم..از صبح همه ی خاطرات 30 خرداد دو سال پیش ..جلوی چشام نقش بسته.. و اشک شوقی که رو گونه هام جاری میشه.. اون روز ..اون دقیقه ها ..دردناک ترین لحظه های عمرم رو سپری میکردم.. شاید باورت نشه ..ولی از خدا میخواستم بمیرم تا اون دردا زود تموم شه.. دردایی که به هیچ مسکنی جواب نمیداد..و هیچ راه فراری ازشو ن نبود.. به محض اینکه تو به دنیا اومدی همه چیز فراموشم شد..اصلا انگار هیچ دردی وجود نداشته.. خدایا فدای اینهمه بزرگی تو .. وقتی در آغوشم گذاشتنت..وقتی لبای نازکت به بدنم خورد..و شروع به مکیدن کردی.. چه جوری بگم حسمو؟...دلم میخواست دنیا همون ثانیه متوق...
نویسنده :
مامان مریم-بابا حجت
12:21