زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

          این روزا  جنب و جوشت زياد شده.           وقتی میریم پارک کلی میدوی و بازی میکنی با مبینا..           مي­تونی  نخ ماشینتو بگیری و دنبال خودت بکشی..حتی میتونی ماشین شاریتو هل بدی!!          حركت مچ­ دستاتو هماهنگ میچرخونی و نی نای  میکنی..فدات بشم ..          همش نگاهت دنبال من و بابایه که ببینی چیکار میکنیم ..و مثل ..طوطی تقلید کنی..          چه حرفامونو چه کارامو...

چند روزیه ماشاالله زبونت خیلی باز شده.. جمله هات چند کلمه ای شدن..و دو سه تا جمله پشت سر هم میگی.. دیشب با بابایی رفته بودی بیرون..بابا شما رو گذاشته تو ماشین ..خودش رفته بیرون کار داشته..اومده دیده شما نیستی..اومده نزدیگتر گفته ستایش کجایی؟..تو هم رفته بودی پایین صندلی..وقتی بابا اومده تو ماشین..بهشون گفتی: تایش رف زیر بازی بود...(ستایش رفته بود زیر بازی کنه..)...بابا ترسیدههه..بعدشم زدی زیر خنده..از دیشب چند دفه هم واسه من تعریف کردی..واییییییییی بخورمت من .. سر سفره نشسته بودیم..اومدی رو پام نشستی..دستتو انداختی دور گردنم..گفتی: مامان ناس (مامان ناز)..مامان عش (مامان عشق)..ذوق مرگ شدم از اینهمه شیرینی تو.. کتاباتو برمیداری...

وامروز همزمان با 1 سال و 10 ماه و 15روزه شدنت واسه همیشه شیره ی وجودم خشکید..  و من و تو واسه همیشه امیدمون قطع شد و با روزای خوش شیر خوارگیت خداحافظی کردیم.. و از ظهر میای لباسمو میدی بالا میگی جی جی مامان خوب شد..و میخندی..بعد میگی : دیگه شیر نداره.. و من دوباره آتیش میگیریم از اعماق وجود.. امروز دلم بیشتر از همیشه گرفته.. خدایا..

و بازم یک ماه دیگه .. 1 ماه دیگه از عمر من و تو رد شد.. اما این ماه به شیرینی بقیه نبود.. خودت میدونی دلیلشو.. آخه تو این ماه تو رو از شیره ی وجودم محروم کردم.. و خودمو از لذت شیر دادن  به تو..و این تلخترین خاطره تا همیشه تو ذهنمه.. هنوز هیچ کودوممون به این روزا عادت نکردیم.. تو همش حواست به جی جی مامان.. و من همش دلتنگ روزای گذشته..و بغض فرو خورده.. خیلی شیرینتر شدی نفسم.. از شیرین زبونیات که دیگه نگو..وقتی واسم قصه میگی..شعر میخونی..و عشوه های دخترونه میای.. دلم میخواد فدات شم..روزی هزار دفه بغلت میکنم..بو میکشمت گل یاسم..و هزاران بوسه از گونه های برگ گلت.. امشب با بابایی به این نکته پی بردیم که حرف قاف رو نم...

خدایا کی تموم میشه این روزای سخت.. این روزای غصه دار.. این روزای غصه خوردن من و تو.. خدایا دیگه طاقت ندارم..چرا انقد سخته؟چرا واسمون طبیعی نمیشه؟ چند روزیه لباسم از شیر خیس میشه..درست مثل روزای اولِ اومدنت.. میدونی کی؟درست موقع خوابِ بعد از ظهرت..میگن وقتی شیر مادر میریزه..یعنی بچه دلش شیر میخواد.. الهی بمیرم واست مامان..درست وقتی که انقد گریه میکنی تا بخوابی..لباس منم از شیر خیس میشه.. دلم آتیش میگیره دردونه.. هر روز تو با گریه میخوابی..و من با گریه خواب قشنگتو به تماشا میشینم.. اینروزا از بس بغض میکنم گلوم درد میکنه..از بس گریه میکنم چشام میسوزه.. هم دلم تنگه واسه شیر خوردنت..واسه در آغوش کشیدنت..واسه مهربونی نگات.. ...

امشب واسه ائلین بار با بابا حجت رفتی سالن ..فوتبال.. بابا میگه خیلی خانوم بودی..اصلا اذیت نکردی.. و از همه دلبری کردی.. واست خوراکی گذاشته بودم.. خوراکیاتو خوردی و با خودت بازی میکردی.. تصورت میکنم وقتی کنار زمین نشسته بودی و با ذوق بازشونو نیگاه میکردی.. خوردنی بودی بلا طلای من..

شیرین زبون مادر..همه رو دیوونه کردی با این بلبل زبونیت.. وقتی به بابا(بابای من) میگی باباجون..از ته دلش و با ذوق فراوون میگه: جون باباجون..به مامان فاطمه میگی:ماما جون..میگه : عمر ماماجون.. شیرینی بیشتر به این بود که این چیزارو من بهت یاد نداده بودم..باور کن خودت اولین دفه گفتی و دیگه شدن باباجون و ماما جون تو.. وقتی منو صدا میزنی و دیر جوابت میدم به جای اینکه عصبانی بشی..ملوستر میشی..بهم میگی: مامان مَیَمِ تایش(مامان مریم ستایش)..و اگه بازم جواب ندم..میگی:ماما مَیَم جون تایش..آخ دلم میخواد همونجا جونمو قربونت کنم عروسک دوست داشتنی من.. خوب مامان جون این کارا رو میکنی منو تحریک میکنی که دیر جوابتو بدم مهربونم.. عاشق مهربونی...

چند وقتی ست که تو میشماری.. یک ..دو..تِ.. از پله ها که میریم پایین با هم میشماریم.. یک..دو..تِه..تار..پنج..نُه..دَه..و صدای قهقه ی شیرینت.. و دوباره و دوباره..  و من عاشق شیرین زبانیهای تو..  

میای بغلم..دستتو میزاری رو سینم..میگی جی جی اَه اَه..دلم میلرزه..دوباره بغض..دوباره بوس باران کردن تو.. خیلی این روزا واسم سخته..آخه دارم از شیر میگیرمت..تو زندگیم هیچ مرحله ای به این سختی نبوده واسم.. چند روزه که همش بغض دارم..دلم واست کبابه.. دو سه هفته قبل از عید شروع کردم به کم کردن وعده های شیرت..موفق شده بودم تا ساعت 4 بعد از ظهر بهت شیر ندم..خیلی خوب بود..ولی.. عید که رفتیم مسافرت تو خیلی وابسته شدی..دیگه از غذا افتاده بودی..وقتی برگشتیم مادر جون گفتن از شیر بگیرش..خیلی ضعیف شده بچه..مجبور شدم عشق مامان..مجبور شدم یه دفه بگیرمت از شیر..اون روز از صبح تا شب شیر نخوردی..تقریبا یه ساعت بهانه گیری کردی..ولی بعد خوب شدی.....

با اون زبون شیرینت واسه مامان شعر میخونی..چیزی که همیشه آرزوشو داشتم.. وقتی میدیدم یه نی نی داره شعر میخونه قند تو دلم آب میشد.. و حالا کوچولوی نازنازی من میخونه واسه مامان... مامان میگه: یه توپ دارم         ستایش : گیلگیلیه (قلقلیه) سرخ و سفید و                                اَبیه (آبیه) میزنم زمین                        ...