بدون عنوان
خدای من..این نفس طلا مال منه؟؟؟؟ دستمال برمیداره ..روی میز..روی مبل..روی فرش..و هر جایی که دیده من دارم تمیز میکنم و دستمال میکشه.. اونم نه هر دستمالی ها..فقط همون که من باهاش گرد گیری میکنم..آخه این دخمل خوردن ندارهههه؟؟؟؟ بهش میگم بوس بده..لبا ی نازشو غنچه میکنه ..میاره جلو.. میگم بیا بغلم..بدو بدو تن نازشو میندازه تو بغلم.. بابایی بهت میگه سلام کن..دستتو میاری بالا..میگی: دا...درست مثل آدم بزرگرا.. از هر کسی که جدا میشی..یا کلمه خداحافظ که میشنوی..بای بای میکنی.. پوشکتو که باز میکنم ..میگی:اوف..اوف..آخه چند وقت پیش پاهات سوخته بود..هر وقت که بازت میکردم..میگفتم:اوف شدی..تو هم یادت مونده شیطون بلا.. یه دفه خ...
نویسنده :
مامان مریم-بابا حجت
17:42