تولد رویای همیشگی..
همیشه آرزو داشتم مادر باشم.. مادر یه دختر بچه ناز و مهربون.. فکر اینکه نازا باشم و نتونم مادر بشم دیوونم میکرد.. همیشه فکر میکردم اگه مادر نشم دیگه نمیتونم زندگی کنم.. و... به همین خاطر دو ماه بعد از عروسیمون تو اومدی تو وجودم.. چه روز قشنگی بود...روز تولد امام رضا که فهمیدم تو هستی.. نابترین هدیه ای که میتونستم از مولامون بگیرم.. اون روز صبح تا ظهر گریه کردم..گریه شوق..گریه دلتنگی برای حرم با صفاش..برای هدیه قشنگش.. ولی اصلا باورم نمیشد..همش فکر میکرم خوابم..یه رویای شیرین که دلم نمیخواست هیچ وقت از خواب بیدار شم.. ودر چنین روزی که وجود ظریفت رو گذاشتن تو آغوشم و من لمس کردم صورت ماهت رو باورم شد که اون نه ماه ...
نویسنده :
مامان مریم-بابا حجت
20:59