پارسال..
چقد زود گذشت..!
باورکردنی نیست!!
یعنی 11ماه و 11روزگذشت!!
وفقط19روز دیگه تا روز عاشقی مونده!
خدایا چه حالی دارم؟یه حال عجیبیه؟هم خوشحالم که نفسم داره یکساله میشه..هم دلتنگم واسه همه
لحظه هایی که گذشت..
واسه بوی دهانت..واسه گریه های نوزادیت..
وقبل تر از اون ..مثل این موقع..وای خدای من..لگدای شیرینت..آخرین روزاییی بود که تو وجودم بودی و
فقط مال خودم..
پارسال از قبل عید تو فکر تزیینات اتاقت بودم وامسال از قبل عید توفکرتزیینات تولدت..
دقیقا مثل امروز داشتم وسایلمو جمع میکردم که بریم مشهد واسه تولد تو یگانه..
ساک بیمارستان..ساک لباسای توخونت..پوشک و وسایل تعویض..ساک لباسای خودم و...
وآخرین تزیینات اتاق نفسم..
همش میومدم تو اتاقت نیگا میکردم که اگه چیزی از قلم افتاده درست کنم که وقتی با دختر کوچولوم میام
اتاقش آماده باشه..
وقتی که می خواستم از خونه برم بیرون اومدم تو اتاقت و گفتم :مامانی تا چند روز دیگه میای و اتاقتو
میبینی فعلا خداحافظی کن باهاش..
ویه حس غریبی داشتم..بغض داشتم..نمیدونم چرا همش فکر میکردم دیگه نمیتونم خونمو ببینم..فکر کنم
همه مامانا نزدیک زایمانشون همچین حسی دارن..
وامسال این موقع..
دارم وسایل تولدتو جم و جور میکنم..ریسه ها..کلاهها..بادکنکا..
بازم ساک وسایل دخترم..ساک وسایل خودمون..پوشک و ..
خدایا شکرت که یکسال با همه لحظه های شاد و فراموش نشدنیش گذشت..
ومن منتظر ..که انشالله دومین سال زندگی عشقم آغاز بشه و پیشرفتای عمرم رو ببینم..
چند روزیه که همه فکرو ذکرم شده تولد دردونه..
همه کارای خونه مونده رو زمین !
ولی به بابایی قول دادیم بعد از تولد جبران کنیم..!
الانم خیلی استرس دارم..
خدا کنه به خوبی و خوشی تموم بشه و بهمون خوش بگذره..
از همه زحمتایی که بابایی واسه تولدت کشید یه دنیا ممنون!
واز خودم!!!
خدایا مادران را غم مده...شکرانه اش با من!
(امروز 11 خرداده و تولد ستایشم 13 خرداد.ولی تاریخ تولدش30 خرداده.بنا به دلایلی زودتر جشنشو
گرفتیم)