استخر..
عاشق آب بازی هستی..
از همان روز های نخست زندگیت این را فهمیدم..
از همان زمان که اولین حمامت را رفتی و صدایت در نیامد فهمیدم عاشق آبی..
خیلی دلم میخواست با هم بریم استخر..
زنگ زدم استخر ارمغان..
گفتن نمیشه..وبالاخره بعد از کلی التماس و تعهد دادنت اجازه دادن بیای..
وقتی مایو رو تنت کردم..
رفتیم تو. .
تو قسمت بچه ها..اول ترسیدی..
منو راه ندادن..ولی خاله محدثه دو راه دادن..
باخاله محدثه رفتین تو آب..چقد ذوق کردی..و من دیوونه ی خندیدنت و ذوقیدنت..
یکی از روزای خوش زندگیمون شد..
و روزهای بعد..خواستیم بریم..دیگه رات ندادن..دل کوچولو و گنجیشکیت شکست..خیلی گریه کردی..ومن قلبم آتیش گرفت از اشکات..
و انقد پرس و جو کردم تا یه استخر واست پیدا کردم..استخر آفتاب..جایی داشت مخصوص کوچولوهای اندازه ی تو..عاشقش شدی..و ازم قول گرفتی که هر وقت رفتیم مشهد ببرمت اونجا..
من و بابایی هم هلاک خوشحال کردن تو..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی