ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

فرزندم دوستت دارم

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو او...
8 خرداد 1391

سه دندونه من..

چرا یادم رفته ثبت کنم سومین مرواریدت رو؟!! نمیدونم..ولی الان اومدم بگم که سومین موروارید قشنگت از بالا در اومد.بازم بعد از کلی تب و بیماری و بی حالی..خیلی سخت دندونی مادر به فدات.واسه همین اصلا وزن نمیگیری و من نگرانم. و حالا فقط یه دندون دیگه مونده که بشی خرگوش کوچولوی مامان که عاشقشمممممممم که البته اونم زیر لثت داره خود نمایی میکنه و احتمالا تا یه هفته دیگه اونم میاد بیرون انشالله. مبارک باشه ناناز سه دندونه من! (و بازم سه شنبه 2خرداد91که شما11ماه و دوروزت بود) ...
7 خرداد 1391

شب آرزوها..

چند شب پیش شب آرزوها بود. پارسال شب آرزوها نزدیک به دنیا اومدن تو بود و من مشهد بودم. وای که چه شب و روزایی بود. همش منتظر بودم که تو یه علامتی نشون بدی و فوری برم دکتر ! آخه یه مامای خونگی  گفته بود زودتر به دنیا میای.واسه همین همه روز و شب ما شده بود استرس. شب آرزوها با بابایی که به خاطر مادوتا همش تو رفت و آمد بود و اون شبم مشهد بودو مامانی رفتیم حرم. ساعت 12 رفتیم تو ترافیک گیر کردیم 2 نصفه شب رسیدیم حرم.ولی کلی خندیدم تو راه.همش میگفتم اگه دردم بگیره چیکار کنیم؟ اون شب و روزا همش دعام این بود که تو صحیح و سالم بدنیا بیای و من زنده باشم و روی ماهتو ببینم. وخدا روشکر که بدون هیچ مشکلی اومدی پیشمون نفس من! وامسال ک...
7 خرداد 1391

نقاشی..

تازگیا عاشق نقاشی کشیدن شدی. همین گه یه خودکار دست من یا بابایی میبینی ازمون میگیری و شروع میکنی به نقاشی کشیدن یا همون خط خطی کردن! بعضی وقتا هم خودکارو چپه میگیری دستت!! خودکارو میدی دست من و منظورت اینه که واسم نقاشی بکش! منم یه دایره میکشم ..میگم این ستایشه!.بعد واست می خونم:چشم چشم دو ابرو.دماغ و دهن یه گردو.مومو دو تا گوش.حالا می خواد یه جادوووووو ولی هنوز به آخر نقاشی نرسیدم خودکارو از دستم میکشی و با ذوق تمام می خوای خودت مثل نقاشی مامان بکشی!و من ذوب میشم تو اون لبخند قشنگت! جالبه که هر خودکاری دست من با شه ازم میگیری و فکر میکنی خودکاره که میتونه نقاشی بکشه فدات بشم! حالا هم بابایی می خواد بره واست مداد شمعی بخره که ب...
7 خرداد 1391

قوه تشخیص..

روز به روز داری دنیا رو بیشتر میشناسی دقیقا هر روز یه چیز جدید یاد میگیری کفش من تو دستته بهت میگم :پات کن مامانی! پاتو میاری بالا و سعی میکنی که بپوشی دستبندت تو دستمه.بهش نیگا میکنی .میگم :دستت کنم؟  دستتو میاری بالا که ببندم به دستت! تلتو بر میداری و سعی میکنی که سرت کنی! روسری یا چادر هر جا که میبینی بر میداری و رو سرت میندازی. میگم عکس ستایش کو بهش اشاره میکنی! ماهیا کو؟به آکواریوم اشاره میکنی! شاسخین کو به روی بوفه اشاره میکنی! مسواکتو بیار.بدو بدو میری برش میداری و میاریش! همه این کارا رو تو این روزا یاد گرفتی. خدا روشاکرم به خاطر سلامتیت و باهوشیت عروسک من! (از 10 ماه و 25 روزگی تا 11 ماه و6روزگی) ...
7 خرداد 1391

1قدم..

امروز ,روزی بود که خیلی وقته منتظرش بودم.. روزی که قدمهای آسمونی تو فرشته کوچولو توی خونمون برداشته شد بدون اینکه من دستتو بگیرم.. خدای من خیلی بهم لطف داری که گذاشتی این روز قشنگو ببینم.. تو اتاقت داشتم واسه تولدت توپک کاغذی درست میکردم..یه دفه دیدم تو دست به تختت گرفتی و وایستادی ویه قدم به طرفم برداشتی!! یه لحظه کپ کردم.باورم نمیشد.یعنی ستایش من داشت راه میرفت اونم به طرف من؟ عشق کوچولوی من منو واسه اولین هدف راه رفتن انتخاب کرده بود.چی تو دنیا بهتر از اینه؟هیچی !به خداواسه من هیچی! بغلت کردم و بازم تو بغلم فشارت دادم و بوسه های خوشمزه از گونه های نازت.آخ چه حالی دارم ستایش! بازم گذاشتمت زمین و گفتم :بیا مامان! وتو ب...
7 خرداد 1391

کارجدید..

آخ که دلم میخواد اون دستای نازو بهشتیو بخورم ستایش! آخه نمیدونی که تو با این نازوادات دیوونم کردی.. یعنی دیوونمون کردی!هم من ..هم بابایی..هم مامان بزرگا..هم بابابزرگا..وهمه فامیلو.. نکن این کارو با دل ما نفسم.. آخه مگه یه دخمل چقد میتونه ناز باشه؟! میگی اغراق میکنم ؟خوب این عکسو ببین خودت قضاوت کن عسلکم.. این کارو تازه یاد گرفتی.وقتی گریه میکنی دستتو میزاری جلو دهنت.آخخخخخخخخخخ بخورمت! وقتی میخوای خودتو لوس کنی بازم این کارو میکنی خوشه گندمم..       حالا دیدی حق با منه. تو یه جیگری شدی که خودت خبر نداری!   ...
4 خرداد 1391

عکسهای 11 ماهگی نفسم...

دخمل مظلومم..   بفرمایید میوه..!! ستایش و دوستش ریحانه.. ای بابا اینا چقد عکس میگیرن؟؟؟؟؟ چه چاقاله ای خوردیم امروز..!! هی روزگار!!!!!! نترس مامانی اون بچه ها با تو کار ندارن!قربون اون لبات بشم! آخ جون بابایی اومد.. آب بازی کنار جوی آب.. وایییییی چه آب سردی! توروخدا فقط ژستشو نیگا!! این چیه بهم آویزونه؟!! وایستا ببینم اینجا چی داره.. این دیگه چیه ؟چه سفته؟؟؟؟؟ پا شم برم بابا!از کاروزندگی افتادم!!!همون خاکای باغچه بهتر بود؟؟ مامانی عجب کفشای جوادی داری ها!!!!!!!!! مامان: حالا ناراحت نشو مامان .شوخی کردم بخندیم!هههههههههه ...
31 ارديبهشت 1391

یازده ماهگی ات..

ستایشم از امشب شمارش معکوس شروع میشه.. آره عزیزم تو امشب 11 ماهه شدی.. یعنی فقط 30 روز دیگه به سالروز شکفتنت باقی مونده.. خدای من پارسال این موقع چه حالی داشتم..رفته بودم تو 9 ماهگی.. دیگه شده بودم پا به ماه.. چقد شیرین بود..همه , همه جوره هوامو داشتن,هواتو داشتن! دیگه از انتظار خسته شده بودم.دلم می خواست هرچه زودتر صورت ماهتو ببینم. هر شب با بابایی از تو میگفتیم.دلمون می خواست بدونیم چه شکلی هستی.از برنامه هامون برای تو حرف میزدیم! همش میگفتیم سال دیگه این موقع یه دخمل خوشگل داره از سروکولمون بالا میره.. سال دیگه این موقع یه کوچولوی بهشتی پیشمونه که خونه رو پر از عطر بهشت کرده و.. وامسال خدارو بی نهایت شکر که به آرزوها...
30 ارديبهشت 1391