بدون عنوان
خدای من..این نفس طلا مال منه؟؟؟؟
دستمال برمیداره ..روی میز..روی مبل..روی فرش..و هر جایی که دیده من دارم تمیز میکنم و دستمال
میکشه..
اونم نه هر دستمالی ها..فقط همون که من باهاش گرد گیری میکنم..آخه این دخمل خوردن ندارهههه؟؟؟؟
بهش میگم بوس بده..لبا ی نازشو غنچه میکنه ..میاره جلو..
میگم بیا بغلم..بدو بدو تن نازشو میندازه تو بغلم..
بابایی بهت میگه سلام کن..دستتو میاری بالا..میگی: دا...درست مثل آدم بزرگرا..
از هر کسی که جدا میشی..یا کلمه خداحافظ که میشنوی..بای بای میکنی..
پوشکتو که باز میکنم ..میگی:اوف..اوف..آخه چند وقت پیش پاهات سوخته بود..هر وقت که بازت
میکردم..میگفتم:اوف شدی..تو هم یادت مونده شیطون بلا..
یه دفه خوردی زمین..دستات پوست مال شد..از اون موقع ...همش دستاتو میاری
جلو..میگی:اوففف..تابوس کنم دستاتو..منم که از خدامه..چندین و چند بوسه نثار دستای بهشتیت
میکنم..
خونه آقا جون..ما خواب بودیم..تو از خواب بیدار شدی..چون پی پی کرده بودی..پوشکتو برداشتی..دادی
به مامانی..به پوشک پات اشاره میکردی..یعنی عوضم کن..الهی که من فدای این فهمیدگیت بشم
عسل بانو..
چند وقتیه که یه چیزای نامفهومی به شکل جمله میگی..عاشقشمممممم..
یه لباس یا روسری یا پارچه قشنگ که میبینی..مهم مال خودت نباشه..میندازی دور گردنت..واسه خودت
دست میزنی و مرقصی عروسک ناز نازی من..
یه کاری که انجام میدی..واسه خودت دست میزنی..من و بابایی هم که تند تند قربون صدقت میشیم..