شیرین عسلی..
خدا خدا خدا آخه من چقد تحمل دارم که این شیرین عسلو نخورم با این همه شیرین کاری!
هر روز نازترو ملوستر میشی..
هر روز کارای جدید میکنی و منو بابایو شگفت زده..
میزارمت تو اتاقت که بازی کنی ..میرم تو آشپزخونه واسه غذا درست کردن..یه دفه میبینم در کابینت باز
شدو بوووووووم یه چیزی ترکید!!!خوب دیگه خانوم خانوما نمکدونو انداختن شیکستن..این شیرین کاریه..
عاشق اینی که یه ظرف پر خرت و پرت بهت بدیم..هی ظر ف و خالی میکنی باز وسایلشو دونه دونه
میریزی توش..مثل همین الان که داری با سی دی ها بازی میکنی..
داری کم کم یاد میگیری که با عروسکات بازی کنی..بهشون غذا میدی..لالاشون میکنی..تو دستت
میگیری راشون می بقری..فدات بشم عروسک من که بزرگ شدی!
دیگه کتاب که به دستت میدم پارش نمیکنی..فقط ورقش میزنیو عکساشو نیگا میکنی گل گندمم..
دیشب بابایی گفت باهات قهرم..انقد خودتو بهش چسبوندیو لوس کردی تا دلشو بردی..خوب بلدیا کلک!!
با هم رفتیم فروشگاه..گذاشتمت رو زمین..من میرفتم تو هم عین فرشته ها دنبالم میومدی..ذوق مرگ
شدم از این صحنه..تازه به هیچیم دست نمیزدی عشقولکم..خدایا شکرت..
جارو برقی و جارو شارژی که روشن میشه میگی:اوووووووووو..عقب عقب میری..آخه میترسی
میخوای همه رو بترسونی..میای جلو..هوووو هووووو..ما هم باید عکس العمل نشون بدیم..میریم
عقب..وای ترسیدممم..
خودت میخوای الکی بترسی..عقب عقب میری ..اووووووووووو..ای جون دلم شیرین عسلی..
هاپو میگه:ها ها...ببعی میگه: ب ب....کلاغه میگه:آ آ ....ماره میگه:هیششششش!!!
ستایش بابا الان میاد..میری پشت در تا بابایی بیاد بپری بغلش..آخه بابا با دیدن تو خستگیش در میره..تو
هم اینو فهمیدی عروسکم..
ستایش کفشاتو بزار سر جاش مامان...و دقیقا همون جایی که باید باشه قرار میگیره..
حالا معنی جمله عصای دستو درک میکنم..سفره رو میدم دستت..میبری یذاری تو حال..لیوان
میدم..میبری..هر چند به قول بابایی چند دفه میخوری زمین و پا میشی و تا سفره میرسه توحال همه
چیش بهم ریخته..ولی بارزشترینه واسه من...آخه رویای منه..
کفشاتو درمیاری..باز میپوشی..
گل سراتو در میاری ..دوباره سعی میکنی که بزنی..