ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

آخ دلم تنگه برات..

20 دقیقه پیش با بابایی رفتی بیرون.اولش که رفتی تو دلم گفتم :"خوب چند دقیقه نفس بکشم"(آخه شما مریضی و حال نداری همش بغلمی .امروزم که بابا کشیک بود و یه پرونده داشت.نبود خونه) ولی هنوز 5 دقیقه از رفتنت نگذشت دلم برات تنگ شد.عکستو رو صفحه دسک تاپ دیدم دلم خواست بغلت کنم و بوسه بارونت کنم عشق من. تو با دل من چیکار کردی ستایش؟عذاب وجدان گرفتم از اون فکرم تو نفس منی .آخه چطوری بدون نفس زنده باشم. دلم تنگ شد واسه ددددد کردنت واسه "ماما " گفتنت که هر وقت میگی ماما قلبم میلرزه.عشقم بهت هزاران برابر میشه. دلم تنگ شد واسه اینکه وقتی تو آشپزخونه دارم کار میکنم میای از پاهام میری بالا و با اون چشای معصومت ذل میزنی بهم و من دیگه نمیتونم...
29 فروردين 1391

بهشت رو به من هدیه کردی عزیزترینم..

ستایشم میدونی تو مامانو بهشتی کردی؟میگن زنها وقتی مادر میشن یه آدم دیگه می شن .به خدا راست می گن.من کلا عوض شدم.همه وجودم غرق در احساس و عشق به تویه همه وجود مادر.با وجود تو عشقم به همه بیشتر از قبل شده.حجتم رو بیشتر از قبل دوست دارم .پدر نازنین و مادر مهربونم رو خیلی بیشتر از قبل دوست دارم و دایی محمدو خاله محدثه و همه اطریفیانم رو.   آخه کوچولوی من تو شدی الگوی ما. خوش اخلاق .خنده رو.مهربون.صبور.پاک و معصوم.با پشتکار زیاد.دوست داشتنی .کم توقع از دنیا و آدماش.و از همه مهمتر نزدیک به خدا و خیلی خصوصیات خوب دیگه که اگه بخوام بنویسم این وبلاگ گنجایششو نداره بهونه زندگی مامان.ما از...
28 فروردين 1391

دوری از تو..

دوری از تو ؟مگه میشه؟ حتی یه لحظه...خدایا خیلی سخته وقتی میزارمت خونه مامانی(تا حالا 4 دفعه شده)و میرم بیرون دل تو دلم نیست که زودی برگردم و غرق دربوست کنم. مست بشم از بوی خوش تنت و بوی شیر دهنت.عاشقشم ستایش. توی بازار همش چشمم دنبال لباسای بچه گونس .مغازه های بزرگ با لباسای کوچولوی نیم وجبی و دامنای چین چین و تاپای رنگارنگ که دلم می خواد همشونو واسه دردونم بخرم از همه رنگاش آخه سفیدبرفیه من همه رنگی بهش میاد و هر چی تنش میکنه مثل عروسکا میشه فداش بشم.. همیشه وقت غذا خوردن شما بیداری و سر سفره هستی ... وای روزی که تو خواب باشی و نباشی .انگار من و بابایی یه چیزی گم کردیم و بدون هیچ حرفی غذامونو میخوریم و خدا خدا میکنیم که تو...
28 فروردين 1391

بخواب ای کودک نازم..

بخواب ای محرم رازم.. بخواب تا مادر غرق در لذت بشه از دیدن روی ماهت. من با دنیا میجنگم فقط تو آرام بخواب هستی ام! نمیزارم هیچکس این خواب نازتو بهم بزنه.هدف ا زآفرینش من بوجود آمدن توست و آرامش تو و دیگر هیچ!   وقت خواب که در حال شیر خوردنی به صورت پاک و معصومت نگاه میکنم و خدارو هزاران بار شکر میکنم به خاطر دادن یه فرشته به ما و تو گوشت والعصر میخونم.این سوره رو از اولین روزایی که فهمیدم تو وجودمی واست میخوندم واسه همین باهاش انس گرفتی و تا آخر عمرم برات میخونم هستی مادر چون تو این این سوره رو دوست داری.وقتی خوابت میبره روت رو می پوشم .یه بو س کوچولو ولی با تمام عشقم . وقتی خوابی حسابی نیگات میکنم و میرم تو رویاها.ع...
28 فروردين 1391

دردت به جونم گریه نکن..

آروم جونم گریه نکن .. دردت به جونم گریه نکن.. گریم میگیره گریه نکن.. ای مهربونم گریه نکن.. خدایا چقدر سخته!اول تب کرد... بعد سینش گرفت.. بعد عفونت شدید از دماغش اومد.. حالا هم که اسهال علاوه بر دردای گذشته.. دو بار دکتر بردیمش.. دو تا آمپول خورده .الهی بمیرم برات دختر صبورم! ستایشم ,ناناز مامان زودتر خوب شو.سه روزه که همش بیماری.وقتی خوابی سرفه های خیلی شدیدی میکنی که با گریه از خواب بیدار میشی و با نوازشای من دوباره به خواب میری.قلبم درد میگیره وقتی حال و روزتو میبینم. به خدا حاضرم تا آخر عمر غذا رو بجوم بذارم تو دهنت ولی تو انقد سختی واسه دندون نکشی نفسم! خدایا همه دردو سختی های دندون در آوردن دخترم رو به من ...
28 فروردين 1391

ماما..

آه خدای من چه حس قشنگی دارم.. آحه میدونی چی شده؟همین الان تو با گریه از خواب بیدار شدیو می گفتی:((ماما..)) دلم غش رفت برات ستایش.خیلی شیرین بود.. نمیتونی درک کنی دخترم چون منم این چیزارو تا قبل از مادر شدنم نمیفهمیدم. انشالله تو هم که مادر بشی درک میکنی که من چی میگم. الهی همیشه زنده و پاینده باشی عروسکم! خدایا شکرت که زنده بودم و دیدم و حس کردم این لحظه قشنگ روو تمام لحظه های زیبای بزرگ شدن و بالندگی  دخترکم رو ! الهی مادر فدای اون زبون کوچولو و شیرینت.. (البته خیلی وقته میگه ماما و بابا ولی اینطوری میگه:(ماما ماماما. بابابابابابابا.دددددددد.)
28 فروردين 1391

اولین تکون...

    اما امروز کاری کردی کارستان . کاری که باید حتما" ثبت می شد کوچولوی بهاریِ من ... امروز برای اولیــــــــــــــن بار لگد زدی به شکم من. ٣ بار پشت سر هم . الهی که من فدای دست و پای کوچولو ت بشم که تازه یاد گرفتی خمشون کنی. آخ که چقــــدر شیرین بود عسل من . کاش بابایی هم بود ... من مشهد بودم و بابایی سرایان.زنگ زدم و این خبر ناب بهش دام داشت از خوشحالی بال در میآورد. ماشالله چقد شیطون... ببین ؛ من ، دیوونتـــــم ... اولین تکان : ساعت 13:17 دقیقه ی یکشنبه 29 دی ماه در ۴ ماه و 18 روزگی .     برگرفته از وبلاگ بهراد عسلی     ...
27 فروردين 1391

دُردونه ؛

دُردونه ؛ خیلی دوستت دارم ... می فهمی ؟! تحمل کردنش سخته مامان ! پس کی میای کوچولو ؟ من دلم می خواد بغلت کنم و بوت بکشم ... انقدر در تو غرق بشم که تمام غم های این چند وقتِ فراموشم بشه ... بی ــــــــ ا . باور کن که خیلی بی تابتم عشق کوچولوی من.. تو این غربت فقط به یاد تو و به مهربونی بابا دلم خوشه و البته یاد خدا..     مادر بودن...   این رو جایی خوندم و لذت بردم              این حقیقته که مادر بودن نگران بودن است   دنیای مادر بودن چه سقفی دارد ...اصلا سقف ندارد همش آسمان است... راست میگن تا مادر نشی قد...
27 فروردين 1391

چهارمین ماه زندگی..

دخترم 4 ماهه شد خدایا شکرت که میتونم بالندگی نفسم رو ببینم.. روز 30 مهر که 4ماهگیت بود من و بابا بردیمت واسه واکسنو تو هم که دختر صبوری هستی اصلا  اذیت نکردی گل بهاری مامان.                  قبلاز واکسن                        بعداز واکسن شبم واست یه جشن 3 نفره گرفتیم.بابایی هم واست یه لباس  خوشمل خرید که تو عکسا تنته....       کارهایی که تو این ماه یاد گرفتی:موها رو میگیری و می...
24 فروردين 1391