ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

لی لی.. ببعی...

همین الان داشتم واست شعر ببعی میگه بع بع رو میخوندم. من گفتم :"ببعی میگه :" یه دفه تو گفتی:"ب"(با فتحه) من با ذوق فراوون:"دنبه داری؟" تو با خنده:"ن"(با فتحه) و من بازم غرق در بوست کردم نفس و بارها و بارها تکرار شد... دختر کوچولوی زرنگم چطوری بگم عاشقتم؟نمیتونم عشقم رو بهت توصیف کنم مامان! 10 ماه و15 روزگی و چند وقت پیشا من باهات لی لی لی لی حوضک بازی میکردم.اینطوری:با انگشتم کف دستت می چرخوندم و می گفتم:"لی لی لی حوضک.گنجشکه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک!" خیلی دوست داری این بازیو. اون روز قشنگ که دستم باز بود و تو, تو بغلم بودی دیدم داری با انگشتت کف د ستمو لمس میکنی.خدای من !داشتی واسم لی لی لی لی حوضک می خوندی! آ...
17 ارديبهشت 1391

پاهای کوچولو...

لحظه ای بود ایستادنت. کم کم شد چند ثانیه ولی نمی دونم چی شد که می ترسیدی بایستی و زود مینشستی.. اما حالا دوباره می ایستی و امروز برای 20 ثانیه با فاصله نیم متری از من و بابا ایستادی.. و دوباره و دوباره و.... آره دخترک قوی من. روی اون پاهای کوچولو ولی قویت ایستادی.پاهایی که از همون بدو تولد قشنگ رو زمین میایستاد و با کمک ما! اما حالا بدون کمک ماو با تکیه بر خدا! وحتی یه قدم کوچولو به سمت جلو. البته که حتی وقتی فقط یه دستتو میگیرم قشنگ راه میری ولی خیلی می ترسی که تنها راه بری. آرزو میکنم که با تکیه بر خدا در همه مراحل زندگیت در راه راست روی پاهای خودت بایستی و هیچ وقته هیچ وقت محتاج خلق نشی دخترک بهاری من! بازم مثل همی...
17 ارديبهشت 1391

عشق بابا..

میدونی چه بابای مهربونی داری؟ بابایی که همه فکرو ذکرش فقط ستایشه. همش چشش دنبال دخترشه که ببینه چیکار میکنه. چی میخوره؟کجا میره؟که اگه خدای نکرده خطری تهدیدش کرد مثل یه فرشته مراقبش باشه. همون بابایی که تو ماه دوم تولدت عقیقت کرد که از همه بلایا ایمن باشی. و حالا به خاطر مروارید قشنگت همه دادگستری رو شیرینی داده از خوشحالی. دخترکم به مامان قول بده وقتی بزرگ شدی هیچ وقت دل دریایشو نشکنی و همیشه به حرفش گوش کنی.چون خیروصلاحت رو میخواد. دوست دارم همیشه مثل الان که عاشق بغل بابایی هستی ,عاشقش باشی و همیشه ستایش کوچولوی بابایی بمونی. عاشق هر دوتونم. ...
17 ارديبهشت 1391

عزیزم..

دو تا دست کوچولو دور گردن مامان.. وایییییی خدا چه احساسی دارم .. می دونی کی این کارو انجام میده؟ خوب معلومه دختر دردونه من.. بهت میگم مامانو عزیز کن. دستاتو میندازی دور گردنم دهنتو میچسبونی به گونم می گی:"اااااا"(با فتحه بخونین) دلم می خواد دنیا تو اون ثانیه متوقف بشه که هیچ وقت ازم جدا نشی مهربونم. خدایا نمیدونم چطور شاکرت باشم که انقد به من لطف کردی و بهم دختر دادی! همیشه مهربون بمون عمر مادر! 10 ماه و 12 روزگی
17 ارديبهشت 1391

بابایی کم لطف

این ستایش خانم ما یه بابایی داره که خوب دیگه به خاطر مسایل کاری و دغدغه های ناشی از اون تا حالا نتونسته بیاد و تو وبلاگ دخترش عرض اندام کنه و تمام زحمتا رو دوش مامان مریمش بوده که از همین جا(پشت میز اداره) ازش نهایت تشکرو می کنم.قول میدم از این به بعد بیشتر بیام و مطلب بذارم.هر چند تا حالا هم پشت صحنه یه کارایی می کردم ولی میخوام از این به بعد دیگه شیپور زن نباشم و شمشیر زن باشم. همیشه عاشق ستایش و مامانش.
13 ارديبهشت 1391

روز معلم..

جهان باغ و معلم باغبان است! مامان مهربونم که بهترین معلم زندگی من بودی . هستی وخواهی بود. تمام خوبی های دنیا رو به من آموختی و به همه دانش آموزانی که تا به حال داشتی به چشم فرزندی نگاه کردی و در آموختن خوبیها به اونا دریغ نکردی ,روزت مبارک! از طرف نوه کوچولو ی نازنازیتون:مامانی مهلبونم لوزت مبالک! الهی همیشه سایه شما و بابای نازنینم روی سر ما باشه و وجودتون گرما بخش زندگی ما باشه!الهی آمین
13 ارديبهشت 1391

بازم جا موندم....

سلام... گویا بازم دیر رسیدم.دیروز یعنی 91/2/12 بیست و پنجمین سالگرد طلوع خورشید زندگیم( مریم ) ب ود.ولی من باز غرق در امور مردم از ارسال مطلب غافل شدم.هرچند در حد وسعم تولد عزیزمو تبریک گفتم و یه کادوی ناقابل هم بهش دادم. ولی لازم میدونم یه بار دیگه در این فضای مجازی تولد عسل بانوی خودمو تبریک بگم:     عزیز من،گل من،تولدت مبارک...... امیدوارم سالیان سال از نعمت در کنار تو بودن لذت ببرم.از اینکه من و دغدغه های شغلیمو تحمل می کنی ممنونم. همیشه عاشقت،حجت. ...
13 ارديبهشت 1391

دومین مرواریدت..

دوباره تب(اما این دفه کوچولو) دوباره شل کار کردن شکم دوباره صدا دادن سینت ودردو بی حالی.. قربونت بشم عروسکم دومین مرواریدت دقیقا یه هفته بعداز اولی سر زد! مثل اینکه همه دندونات میخوان  روز سه شنبه بیان . روز سه شنبه 12 اردیبهشت سر زده ولی من همین الان فهمیدم.یعنی چهار شنبه١٣  اردیبهشت ساعت5:25 ولی هنوز هر دوتاشون خیلی کوچولوین  .وقتی میخندی خیلی واضح نیستن.ایشالله تا 1 هفته دیگه تو هم وقتی بخندی دوتا مروارید سفیدو خوشگل تو صدف دهانت میدرخشه مامانی! مبارکت باشه گل یاسم!  
13 ارديبهشت 1391

مروارید...

بالاخره بعد از این همه بیماری کشیدن مروارید کوچولوی ستایشم در صدف دهانش رخ نمود! الهی که مادر فدای اون دندون کوچولوت بشه ستایش! روز سه شنبه 5 اردیبهشت 1390 خونه مامانی.(10 ماه و 5 روزگی.ساعت 16:05) ناخونمو گرفتی بردی سمت دهن نازت.وقتی انگشتمو تو دهنت کردم یه چیز تیز احساس کردم.اول فکر کردم اشتباه میکنم دوباره روش دست کشیدم.آره,درست حدس زده بودم.اندازه یه سر سوزن از لثه های صورتیت زده بود بیرون . عکسها در ادامه مطلب.. همون موقع موبایلمو برداشتم و به همه پیامک زدم و همه بهت تبریک گفتن خانوم طلا. چند روز بود خیلی بی تابی میکردی پس به خاطر همین بود نفس مادر! خدارو شکر ! ولی هنوز تا کامل در بیاد درد داری .الهی بمیرم من! خدا...
13 ارديبهشت 1391

تولد من..

اولین سالگرد تولد مامان که یه دخمل خوشکل تو بغلشه و با چشای نازش به مامان تبریک میگه! الهی که من فدای اون دستای کوچولوت بشم ستایش! البته پارسالم بودی.تازه پارسال که بهم نزدیکتر بودی .چون تو وجودم بودی و با من نفس میکشیدی عمر مادر! امسال خیلی حسم تو روز تولدم قشنگتره و قدر مامانمو بیشتر میدونم چون حس مادریو درک میکنم و با تمام وجودم احساسش میکنم. امسال منم مادر شدم.خدا کنه مادر خوبی واسه تو فرشته خدا باشم. امسال میفهمم که هدف از بوجود آومدن من ,بودن توئه.من اومدم که مادری کنم برای گل همیشه بهارم. خدایا به خاطر این نعمت قشنگت ممنونم. در روز تولدم آرزو میکنم که هر زنی که آرزوی مادر شدن داره به زودی صاحب یه نی نی سالم بشه! تولد...
12 ارديبهشت 1391