مروارید...
بالاخره بعد از این همه بیماری کشیدن مروارید کوچولوی ستایشم در صدف دهانش رخ نمود!
الهی که مادر فدای اون دندون کوچولوت بشه ستایش!
روز سه شنبه 5 اردیبهشت 1390 خونه مامانی.(10 ماه و 5 روزگی.ساعت 16:05)
ناخونمو گرفتی بردی سمت دهن نازت.وقتی انگشتمو تو دهنت کردم یه چیز تیز احساس کردم.اول فکر
کردم اشتباه میکنم دوباره روش دست کشیدم.آره,درست حدس زده بودم.اندازه یه سر سوزن از لثه های
صورتیت زده بود بیرون .
عکسها در ادامه مطلب..
همون موقع موبایلمو برداشتم و به همه پیامک زدم و همه بهت تبریک گفتن خانوم طلا.
چند روز بود خیلی بی تابی میکردی پس به خاطر همین بود نفس مادر!
خدارو شکر !
ولی هنوز تا کامل در بیاد درد داری .الهی بمیرم من!
خدا کنه زود همش در بیاد خیلی دندونای محکمی داری مامان.
منم همش کارم دعا کردنه که زود راحت بشی
واست یه جشن کوچولو هم گرفتیم که عکساشو میزارم.ببخش مامان بی سلیقتو جیگرگوشم!
بابایی هم تا فهمید که مروارید قشنگت در اومده واست کادو یه ماشین شارژی خوشگل خرید.قربون این
بابای مهربون و باصفا!قدرشو بدون مامان!
اگه دقت کنین دندونش دیده میشه.سمت راست کنار مسواک ولی خیلی ریزه.اندازه سر سوزن!!
اینم هدیه بابایی نازت..
اینم ژستای دخترم با هدیه قشنگش..