دوری از تو..
دوری از تو ؟مگه میشه؟ حتی یه لحظه...خدایا خیلی سخته وقتی میزارمت خونه مامانی(تا حالا 4 دفعه شده)و میرم بیرون دل تو دلم نیست که زودی برگردم و غرق دربوست کنم. مست بشم از بوی خوش تنت و بوی شیر دهنت.عاشقشم ستایش. توی بازار همش چشمم دنبال لباسای بچه گونس .مغازه های بزرگ با لباسای کوچولوی نیم وجبی و دامنای چین چین و تاپای رنگارنگ که دلم می خواد همشونو واسه دردونم بخرم از همه رنگاش آخه سفیدبرفیه من همه رنگی بهش میاد و هر چی تنش میکنه مثل عروسکا میشه فداش بشم.. همیشه وقت غذا خوردن شما بیداری و سر سفره هستی ... وای روزی که تو خواب باشی و نباشی .انگار من و بابایی یه چیزی گم کردیم و بدون هیچ حرفی غذامونو میخوریم و خدا خدا میکنیم که تو...
نویسنده :
مامان مریم-بابا حجت
2:29