ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

خونمون خیلی قشنگه..

1391/1/29 2:07
485 بازدید
اشتراک گذاری

خونه یی که هر جاش و نیگا میکنم یه رد پایی ازتو میبینم.

خونمون شاید وسایل شیک و خیلی گرون نداشته باشه ولی با گرمای عشق من و بابایی به هم و

عشق ما به تو گرم و دوست داشتنی میشه.

خونه یی که شاید بیشتر وقتا وسایلش بهم ریخته باشه ..

همیشه یه استخر بادی کنار حالشه و توش پر از اسباب بازیه و تو  همیشه دور این استخر بازی میکنی

نه توش!نمی دونم چرا؟

گوشه این خونه, پشت استخر, میز ناهار خوریه که تو همیشه از لا به لای صندلیاش میری و میای و با ما

دالی میکنی مامان فدات

رو فرشای این خونه همیشه وسایل قند عسلم افتاده که زیر دست و پا میاد و ...

یه اتاق کوچولو داره که توش پر از وسایل صورتی و نازنازیه .پر از عروسکای رنگی.پر از لباسای کوچولو و

دوست داشتنی .خیلی اتاقتو دوست دارم و دوست داری..

تو بغلم میگیرمت و میارمت تو اتاقت و میگم این اتاق ستایش جونه.سلام اتاقش.سلام عروسکای

کوچولو.توهم میخندیو ذوق میزنی بی همتای من.

همه جای خونه بوی تو رو داره.

این خونه یه اتاق دیگه داره که فعلا سه نفرست.کنار تخت ما واسه اینکه تو از تخت نیوفتی بابایی کلی

تشک و پتو گذاشته و یه جای گرم و نرم دست کرده که دردونش خدای نکرده نیوفته.(قربون این بابای

مهربون بشم.قدرشو بدون مامانم)

هر جا که ما میریم تو هم سریع خودتو میرسونی فلفل نمکی من

وقتی خونه نیستی(که خیلی کم پیش اومده.فقط وقتاییکه با بابایی میری بیرون) درودیوار خونه بهم فشار

میارن.

تحمل خونه بدون تو غیر ممکن شده.واسه همینم تازگیا وقتی بابایی میگه :اگه دوست دارین برین مشهد

بمونین, دلم نمیاد برم ,آخه میدونم چی میکشه بدون تو!آخه گناه داره از دخملش جداش کنم.تازگیا خیلی

بهم وابسته شدین!

میدونی همه جای خونه اثر انگشتای نازت هست؟

روی میز ال سی دی.روی جا کفشی.روی آیینه های خونه.روی صفحه مانیتور.روی میزای مبلا.و هر جایی

که نفسم ذستش بهش برسه.

قربون اون ناخونای ظریفت بشه مادر.

همین که میبینی دارم روی میزا رو پاک میکنم بدو بدو میای دستو میگیری به میز که وایستی دوباره اثر

دستت میمونه و روز از نو , روزی از نو.

میمیرم واسه این کارای نازت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامانی درسا
29 فروردین 91 8:02
ای جونم به این دخملی مامانی منم همین طوریم یه وقتایی وقتی خیلی خسته ام پیش خودم میگم کاش کم بزرگتر بود با باش میرفت بیرون . اما تحمل یه ثانیه دوریشو ندارم . قربون دوتاشون برم من
زیبا مامان اندیا
29 فروردین 91 13:38
عزیییییییییزم قربون شیطنتات چقد تو نازی
افسان
30 فروردین 91 1:08
خدا حفظت کنه پرنسس برا مامان وبابا...