ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

8 ماهگی عشقم

1391/1/24 10:15
1,741 بازدید
اشتراک گذاری

تا چشم به هم میذاریم 1 ماه میگذره با سرعت نور چون وجود تو انقد به زندگیمون شادی داده که گذر لحظه ها رو نمی فهمیم .با وجود تو دنیا خیلی زیباتره کوچولوی دوست داشتنی.شیرین تر از هر شیرینی!

عکسای جشن 8 ماهگی

 

بیا بغلم عزیزم..!

 

 و شیطنت های این ماه:

دخترم خیلی شیطون شدی دیشب بابایی استخرت باد کرد و تو توش کلی حال می کنی.اسباب بازیا و توپات ریختیم اون تو .وقتی از بازی خسته میشی گریه میکنی که بیارینم بیرون و اگه  ما دستمون بند باشه و نیایم سراغت خودت دست به کار میشی و با کله می خوری زمین الهی بمیرم من!

دیروز واست برنج ریختم تو بشقاب گذاشتم جلوت تو هم مثل جوجه ها همشو ریختی رو زمین و از اونجا یکی یکی برمیداشتی میذاشتی دهنت.انقد بهت خندیدیم.ههههههههه حال و هوای خونه رو از این رو به اون رو کردی .ما اصلا دیگه حوصلمون سر نمیره  چون همش باید دنبالت باشیم که به خودت آسیب نزنی.همش کارای بامزه انجام میدی .با اون ناخونای کوچولوت چیزای کوچیک از رو زمین بر میداری و می ذاری دهنت.باز من و بابایی بدو بدو!به زور از دهنت در میاریم.شبا بعضی وقتا تا 2 بیداری ولی صبحش تا 12 می خوابی .کلا خیلی فعال شدی .اصلا لالا دوست نداری.

اولین راه رفتن با واسطه:تازگیا به مبل دست میگیری و راه میری.خیلی واست زوده و لی دیگه تو تو همه کارا از همه جلو بودی.آخه الان بچه های فامیل تو سن تو هنوز چهار دست وپا نرفتن ولی تو...ماشاالله.لا حول و لا قوت الا بالله.

تازگیا (دد )هم میگی.من میگم بگو  دد :تو میگی:ددددددد.ای جونمممممممممممممممم.قربون دد گفتنت بشم مامان.

(7 ماه و 28 روزگی)رفته بودیم خونه همکار بابایی گفتم ستایش جون یه دفه گفتی: بله .البته به زبون بچگیات.من و خانوم محمودی به هم نیگا می کردیم.درسته غیر ارادی بود ولی خیلی شیرین گفتی.غرق در بوست کردم و دلم آب شد از دست توووووووو شیرین زبون من.و روز بعدشم خانوم تالعی نمی دونم بهت چی گفت؟ تو گفتی: آره .ای خدا دلم می خواست قورتت بدم بس که شیرین حرف زدی.ولی دیگه نگفتی.آخه هنوز زوده مامان که بخوای کلماتو کامل بگی.

بهت میگم بگو ماما .میگی :ما ما ما ما

میگم بگو بابا .می گی: بابابابابابا

میگم :دد زبونتو لای لثه هات میدی و می گی :ددددددد.الهی قربون این دد گفتنات بشم من.

راستی یه شب بغل گرفتمت با هم هی چرخیدیم تا سرمون گیج رفت.گذاشتمت رو زمین چشمات همینجوری می چرخید.نمی تونستی بشینی.همش میوفتادی منم با این که سرم گیج می رفت کلی بهت خندیدم تو هم وقتی حالت جا اومد میخندیدی.حتی بابایی هم با این که از این کار من ناراحت بود میخندید آخه خیلی بامزه شده بودی.هههههههچند دفه دیگه هم این بازیو کردیم ولی با برخورد جدی بابایی دیگه بازی نکردیم.خودمونیم ها خیلی خنده دار میشدی ولی دلم واست می سوخت واسه همین دیگه این کارو انجان ندادیم.

یه شبم با بادکنکت باهات بازی میکردیم.انقد غش غشی می خندیدی و جیغ می کشیدی .منم هی ذوق میکردم و بیشتر باهات بازی میکردم نفس مامان و بابا هم طبق معمول میگفت بسه دیگه دلش درد گرقت.این بابای پاستوریزت همش به فکر تویه.آخه خیلی دوستت داره فینگیلی!

من و تو کلا خیلی از این بازیا داریم و با هم حال میکنیم آخه ما 3 تا فقط همدیگرو داریم تو این شهر غریب و البته خدا رو.وباید با هم شاد باشیم .چرا که نه؟وقتی خدا همچین فرشته نازی بهمون داده.خدایا شکرتتتتت

لطفا بقیه عکسهارو در ادامه مطلب ببینید..

خیلی می خوامت!!!!!!هههههه

 

ای وای عطسم گرفت..

قربون خنده های نازت..

فدای اون چشمای معصومت..

اون لبخند قشنگت که زندگی بخشه..

از خدا می خوام که هیچوقت اون لبخند قشنگ از لبات و اون معصومیت از چشای نازت نگیره..

زندگی من بدون شما هیچه!

عاشقتونم!!

واولین جشن ولنتاین 3 نفره ما!!

بابایی و عشق کوچولوش!

اینم هدیه من به مناسبت روز عشخ واسه بابایی!!!!!!هههههههه هدیه از این بهتر؟

ماجرای گردش ستایش در بیرجند...کم کم چرتی می شود

یه چشم بسته یه چشم باز

 و حالا هر دو چشم بسته.اینم از گردش دخمل ما.البته وقتی رفتیم باغ وحش!بیدار شد ولی ما یادمون رفت ازش عکس بندازیم

 

ستایش و هاپو..

دالی مامان!

و هاپو سواری!

ستایش و گردش زمستانی

به به عجب هوایی!!

از سرما مماخم قرمز شده!!

اینا دیگه چیه؟(همون سنگی که تو دستشه رو برداشته بود و خورده بود ما هم نفهمیدیم.یه دفه باباش دیده تو دهنش پر ماسس!سنگو که ازش گرفتیم کلی بچم گریه کرد)

اوه اوه چه نازی داره دخی طلا!

مامانی اینجوری خوشگلم!؟

لم دادنشم ملسه ها

ستایش و استخر توپ

مامان بیا بازی کنیم

 

 

ستایش و شب زنده داری ساعت 1 نصفه شب

می بینید چه خوشه؟من بیچاره هم پا به پاش بیدارم

و صبح روز بعد !صبح علی الطلوع ساعت 11!!!!!!!!

ای بابا زود بیدار شیم چیکار کنیم؟

دخمل کشک خوره مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
20 اسفند 90 21:37
دخمل یعنی همین.... جوجوک بلا جیگر دوستت دارم