استخر..
عاشق آب بازی هستی.. از همان روز های نخست زندگیت این را فهمیدم.. از همان زمان که اولین حمامت را رفتی و صدایت در نیامد فهمیدم عاشق آبی.. خیلی دلم میخواست با هم بریم استخر.. زنگ زدم استخر ارمغان.. گفتن نمیشه..وبالاخره بعد از کلی التماس و تعهد دادنت اجازه دادن بیای.. وقتی مایو رو تنت کردم.. رفتیم تو. . تو قسمت بچه ها..اول ترسیدی.. منو راه ندادن..ولی خاله محدثه دو راه دادن.. باخاله محدثه رفتین تو آب..چقد ذوق کردی..و من دیوونه ی خندیدنت و ذوقیدنت.. یکی از روزای خوش زندگیمون شد.. و روزهای بعد..خواستیم بریم..دیگه رات ندادن..دل کوچولو و گنجیشکیت شکست..خیلی گریه کردی..ومن قلبم آتیش گرفت از اشکات.. و انقد پرس و جو کردم تا یه استخر واست پیدا کردم..استخ...
نویسنده :
مامان مریم-بابا حجت
10:38