ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

استخر..

عاشق آب بازی هستی.. از همان روز های نخست زندگیت این را فهمیدم.. از همان زمان که اولین حمامت را رفتی و صدایت در نیامد فهمیدم عاشق آبی.. خیلی دلم میخواست با هم بریم استخر.. زنگ زدم استخر ارمغان.. گفتن نمیشه..وبالاخره بعد از کلی التماس و تعهد دادنت اجازه دادن بیای.. وقتی مایو رو تنت کردم.. رفتیم تو. . تو قسمت بچه ها..اول ترسیدی.. منو راه ندادن..ولی خاله محدثه دو راه دادن.. باخاله محدثه رفتین تو آب..چقد ذوق کردی..و من دیوونه ی خندیدنت و ذوقیدنت.. یکی از روزای خوش زندگیمون شد.. و روزهای بعد..خواستیم بریم..دیگه رات ندادن..دل کوچولو و گنجیشکیت شکست..خیلی گریه کردی..ومن قلبم آتیش گرفت از اشکات.. و انقد پرس و جو کردم تا یه استخر واست پیدا کردم..استخ...
20 ارديبهشت 1393

بازم نزدیکه..

بازم نزدیکه لحظه ی تجدید خاطره.. لحظه ای که زندگی منو دگرگون کرد.. لحظه ی اومدنت.. فقط چهل روزه دیگه مونده تا سه سالگیت.. وای خدای من سه سال گذشت! به چشم برهم زدنی.. بازم این روزا مثل سالای دیگه. هم خوشحالم و هم دلگیر.. خوشحالم از اینکه هستی و سالمی.. ودلگیرم از اینکه زود میگذره روزای شیرین کوچولوییت.. شیرینم خدا رو واقعا شاکرم ازاین که تو رو بهم داد..و بیشتر ممنونشم که سالمی.. وقتی یه بچه ای رو میبینم که مریضه دلم خون میشه واسه پدر و مادرش و دیگه شیطنتای تو به چشمم نمیاد.. خدایا شکر بی نهایت..
20 ارديبهشت 1393

این روزهای ما..

این روزای غربت رو ما سه تا به خوبی سپری میکنیم.. غربت باعث شده که یه ثانیه هم ازم جدا نباشی..البته غیر از ساعتایی که میری مهد.. صبحا حتی صبحونع هم نمیخوری، که مهد صبحونتو با دوستات بخوری.. با همدیگه میریم کلاس ژیمناستیک..با همدیگه میریم باشگاه بادی بالانس..با همدیگه میریم آرایشگاه..حتی اگه اجازه بدن میخوای بیای دانشگاه!! نفسم به نفست بنده عشق کوچولوی من.. الان دو سال و ده ماه و 20 روزه که با منی! چقد زود میگذره این روزای خوش باتو بودن.. وقتی نگات میکنم میگم نزدیک سه ساله دارم زحمت میکشم بزرگت میکنم..ولی هنوزم فسقلی منی.. عاشقتم وقتی از اون پایین سرتو بالا میکنی که منو ببینی فندق من.. عاشقتم وقتی میخوای بخوابی حتما باید تو بغل من باشی.. عاشقتم...
20 ارديبهشت 1393

دختر..

یا به قول خودت دشتر! بازی این روزای تو دختر و مامان بازیه.. یه دختر خیالی داری به اسم هانیه.. انقد خوب تر و خشکش میکنی که من غبطه میخورم.. یا بهش غذا میدی..یا میبریش توالت..یا باهاش بازی میکنی.. خلاصه دنیای این روزای تو شده هانیه.. بی نظیر من..مادر بودنتم بی نظیره.. یعنی خواهم بود روزیکه تو واقعا مادر بشی و من لذت ببرم ار مادری کردنت!؟ مطمینم تو بهترین مادر دنیا میشی..
20 ارديبهشت 1393
1